پروفسور «فرانسيس ريشار»، موزهدار ارشد بخش نسخ خطي كتابخانه ملي فرانسه، درباره آثار استاد محمود فرشچيان معتقد است: «بايد عنان خيالمان را رها كنيم تا به دنبال تخيل اين هنرمند رود و بگذاريم او ما را با خود به همان خلسه يا «حال» تقريبا صوفيانه ببرد. آيا زيباتر از اين ميتوان به ذوق و قريحه اين هنرمند احترام كرد؟»
هر كه براي نخستين بار طرح يا نقاشي اي از محمود فرشچيان را ملاحظه كند، هيجان شديدي در خود احساس ميكند و از همان اولين لحظه درمييابد كه فرشچيان هنرمندي است كه همه اصول و منابعي را كه استادان پيش از او ميدانستهاند چگونه از آن بهره برداري كنند، عميقا و به خوبي ميشناسد، با اين همه اثر هنري او تَشخص ويژه خود را داراست.
ولي بي هيچ ترديد، سخن گفتن درباره هنر اين هنرمند بزرگ بدون يادآوري و بيان تخيل فوقالعاده و باور نكردني و خلاقيت توانمند او مشكل مينمايد؛ هنري كه ميتوان گفت به صورت رويا جلوهگري ميكند؛ رويايي كه دوستان ايراني ما آنچنان اهميتي در تعبيرش قائلاند كه آن را در حد پيشگويي ميشمارند.
پيچ و خم و فراز و نشيبهايي كه آرايه تركيبات نگارگري فرشچيان است نيز در خدمت همين رؤياست و آنها حالتي از همان ابرهايياند كه مظهر جاودانگي است، كه ايرانيان از آغاز قرون وسطي براي پوشش و آرايش آسمانها در مينياتورهاشان پذيرفته و به كار گرفته بودند. اين پيچ و خمها و منحنيهاي بيشمار ما را با خود به گردابهاي بيپايان از رؤياها ميبرد و درباره خودمان به پرسش واميدارد كه ما كيستيم؟ از كدامين جهانيم؟ آيا ما از ساكنان همين جهاني هستيم كه قلمموي فرشچيان آن را بدين صورت درآورده است؟ اين هنرمند، ما را به همراه خود در برابر سوالات و پيجوييهاي بزرگي از زندگي انسان قرار ميدهد. آن مردان جوان، زنان يا فرشتگان كه شايد نيز همان «پريان» باشند، به بهترين وجه، احساسات والا و لطيفي را متجلي ميسازند.
كيست كه چهرههاي فريبا و دلرباي زناني را كه شاهكارهاي اين هنرمند گويي به آنان جان بخشيده است با ديده تحسين نگريسته باشد؟ آنان با دلربايي كه آميزهاي از صفا و پاكي و هيجانانگيزي شديدي است، تماشاكننده را مسحور خود ميسازند و او را به دنياي خيال ميكشانند.
چه تضادي ميان جامههاي كمرنگ و رخسارهاي سبزه با آن نگارههاي آتشين و غيرقابل نفوذ آنهاست؟ اين پريپيكران، دامنكشان از لابهلاي جامههاي گرهزده و پرچين و شكنشان همانند شعلههايي آتشين سر برميآورند و با حمايلهاي بلند رنگارنگ كه برگرد بر و دوششان ميپيچد گوييا براي رقصيدن آهنگ مينوازند، اين پيچ و خم دادن و اوج و حضيض بخشيدن بدان چهرهها همان نگارگري است كه آن نيز دقيقا در راستاي سنت نقاشان بزرگ هرات در پايان قرن پانزدهم (ميلادي) است و مگر توجه عميق بدان و بيان دلانگيز آن نيست كه كمالالدين بهزاد نقاش را بزرگترين استاد در ميان همه مينياتوريستهاي ايران ساخته است؟ و بهزاد نيز قاعدتا آن را از زندگي صوفيانه خود الهام گرفته كه او را در تحقق چنين نوآوري اعجازآميز و كريمانه مجاز ساخته است.
هنر فرشچيان در اين جهت بسيار توانمند است زيرا با زبردستي خيرهكنندهاي كه برخلاف منش و روش ظريف اوست، با قدرتي كوبنده با انسان امروزي سخن ميگويد و بر اساس سنت نگارگري ايراني -در دنيايي فارغ از زمان- در ناكجاآباد از راه و رسم و موضوعات بنيادي زندگي انسان، نيروي حياتبخش و شورش و عشق، نبرد با عناصر سازگار، دلدادگي و شيفتگي اندوه و مرگ سرود ميسرايد. هنر ايراني آنچنان سرشار از دنياي لبريز از مظاهر و تصاوير است كه به خودي خود جهاني ديگر است و فرشچيان كليد اين جهان را داراست او ما را به دنبال خويش به گشت و گذار اسرارآميزي ميبرد كه تخيلمان مسحور و مجذوب و نيازمان به زيبايي سيراب ميشود و با خشنودي و رضايت كامل به اين جادوگر كه همان نگارگر است تن ميدهيم و سر ميسپاريم و او ما را به رازگشايي و كشف دنيايي از نعمت و توانگري كه هيچ گمان بدي را در آن راه نيست ميبرد.
با اين همه، براي متوجهشدن و درك كامل غناي اين دستاورد و صورتگري كه خطوط و ظرافتكارياش همانند چين و شكن زلفان محبوبان، آنقدر ظريف است كه نامرئي به نظر ميرسد، راهي جز آفرين گفتن و تحسينكردن نميماند. بايد عنان خيالمان را رها كنيم تا به دنبال تخيل اين هنرمند رود و بگذاريم او ما را با خود به همان خلسه يا «حال» تقريبا صوفيانه ببرد. آيا زيباتر از اين ميتوان به ذوق و قريحه اين هنرمند احترام كرد؟