سميرا خوانساري- ظهر پاييزي 22 مهر 1391، براي ديدار بزرگمردي از اهالي هنر به منزلش رفتيم. تمام ذرات وجودم، در چشم و گوش و قلبم متمركز بودند و با اين همه، حالا كه عكسهاي آنروز را نگاه ميكنم، ميفهمم كه چشمانم، هيچيك از نقوش ماندگار ديوارهاي آن خانه را نديدند و وقتي به صداي ضبطشده آن ديدار گوش ميكنم، تازه متوجه ميشوم كه چقدر نشنيدم. انگار دو حس بينايي و شنوايي، براي ديدن و شنيدن روح بزرگش كم بودند.
قدمزدن در ملك اهل تواضع، حالي و هوايي ميخواهد كه در روزگار ما كمتر كسي، توشه راه علم و ادب و هنر خود ميكند و بسياري از عالمان و اديبان و هنرمندان كنوني، بيشتر به دنبال اسباب بزرگنمايياند تا همّت بزرگمنشي و عالمان بيعمل و اديبان بيادب و هنرمندان بيهنر به يمن زمانه فراواناند كه پرداختن به ره رهروان تركستان در مجال نوشتهاي كه از مرد هنر ميگويد نيست.
مرد هنري كه هشتادوسومين سال عمر پر بركت خود را سپري ميكند و آثاري در جهان به نام سرزمينمان جاودانه كرده است، كه وقتي نگاهشان ميكني، سراسر چشم و جان ميشوي. گويي گوشهايت، موسيقي مواجش را ميشنود و نسيم جاري دلنوازش، صورتت را خنك ميكند و اگر كمي بيشتر به اثر نظر كني، كامت شيرين ميشود، قلبت عاشقانه ميسرايد و ديگر دست خالي از ضيافت محمود فرشچيان برنميگردي. به راستي درمييابي كه خالق زيبايي، تو را به تماشاي خلق دوباره برخي باغها و بستانهاي آفرينش، فرا ميخواند.
من، بارها و بارها به ضيافت جهان پر رمز و راز فرشچيان دعوت شده بودم و زيبايي و معنويت مواج هنرش را به تماشا نشسته بودم. اما، اين بار فرصتي دست داد تا ميهمان دقايق ايشان باشم و پاي سخنان ارزشمندشان زانو بزنم. سوالهايي پرسيدم و نكتههايي شنيدم كه «ادب هنرآموزي و اخلاق هنرمند» يكي از آنها بود: «اين مسئله بسيار در هنر، اهميت دارد ولي در اين زمانه مثل سابق نيست و آن مرتبتهايي كه در قديم بود، ديگر رعايت نميشود. رابطه معلم با شاگردش و شاگرد با معلمش در قديم، به كار هنري خيلي كمك ميكرد و معنويت و اخلاقي كه وجود داشت، آموزش هنر را تكميل ميكرد.
من هيچگاه، در برابر استادانم چون و چرا نميكردم و هر ايرادي كه از كار من ميگرفتند، با جان و دل پذيرا ميشدم و به دنبال رفعش ميرفتم. نميخواهم ريا باشد ولي هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء، 2 ركعت نماز به نيت استادانم و همه كساني كه حق به گردن من دارند، ميخوانم و از خداي تبارك و تعالي برايشان طلب مغفرت ميكنم. از طرف ديگر، هيچگاه به آموختن هنرم به ديگران با چشمداشت مادي نگاه نكردم و حتي از شاگردان خصوصيام، پولي نگرفتم. ولي در دنياي امروز، همه چيز مادي شده و معنويتي كه براي انسان زايش فكري ميكند، بسيار كمرنگ است. در صورتي كه معنويت، روح هنر است و باعث شكوفايي انديشهها ميشود. در جهان مادي امروز، حتي هنر هم به سمت ماديگرايي سوق پيدا كرده است.»
از استاد پرسيدم: آيا آرزوي هنري تحققنيافتهاي داريد؟
بلافاصله جواب دادند: «نه؛ اصلا، اصلا آرزوي هنري نرسيده ندارم و به تمام آرزوهاي هنريام رسيدهام و بيش از آنكه خودم فكر ميكردم و استحقاقش را داشتم در هنر برايم پيش آمد. مثل همين طراحي ضريح مطهر حضرت اباعبدالله(ع) كه به تازگي به اتمام رسيده. حدود 5 سال پيش، نامهاي از طرف هيئت امناي قم در مورد ضريح حضرت به دست من رسيد؛ كه اولين نامهاي بود كه در اين زمينه براي كسي فرستاده ميشد. من 6 ماه بدون هيچ چشمداشتي، 6 عدد طرح تهيه كردم و برايشان فرستادم كه همه متنوع بودند و به ديگر ضريحهاي اماكن مقدس شبيه نبودند و هنر صددرصد ايراني در آنها رعايت شده بود كه سرانجام پس از فراز و فرودهايي تحقق پيدا كرد. آرزوي من برقراري رونق و آسايش و امنيت در كشور عزيزم است و هميشه براي مملكتم دعا ميكنم. مملكت مثل مادر است. پير ميشود، ميشكند ولي باز هم مادر است. من آرزو دارم شمال، جنوب، شرق، غرب و خليج هميشهفارس، هميشه با صلابت و برقرار باشد.
از حضور استاد، حال و هوايشان را هنگام طراحي ضريح حضرت امام حسين(ع) جويا شدم، استاد با صدايي آرامتر و در حالي كه به پايين نگاه ميكردند، گفتند:
باور كنيد، اصلا خودم نبودم و نميتوانم براي كسي بگويم. يك حالت خلسه و بيخودي و فراموشي بود كه از خودم گسسته ميشدم و خدا را شكر ميكنم كه اين اتفاق برايم افتاد.»
زمان ديدار به پايان رسيده بود و ترجيح دادم كه از درياي بيكران ذوق و هنر پارسي به قدر كفايت آن روز بسنده كنم و باقي را به فرصت ديگري بسپارم.
هنگام خداحافظي چشمم به تابلويي افتاد كه روي آن به خط خوشي نوشته شده بود:
روح پدرم شاد كه ميگفت به استاد
فرزند مرا جز سخن عشق مياموز
زيرلب با خود گفتم: روح پدري شاد كه اينگونه تربيت كرد و روح استادي شاد كه جز عشق نياموخت.